محمد متينمحمد متين، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
محمد مبینمحمد مبین، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

رد پای زندگی پسرم

پاییز و زمستان ۹۷

1398/9/1 11:31
نویسنده : مامانی
94 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

محمد متین عزیزم با تاخیر زیاد از خاطرات روزهای کودکی ات می نویسم از پاییز و زمستان سال ۹۷ از شروع پیش دبستانی 

روز یکشنبه یک مهر لباس جدید پوشیدی و از زیر قرآن رد کردمت و دعا کردم برات بهترین ها رقم بخوره ، سوار سرویس شدی و راهی پیش دبستانی شدی ، من و بابا از این اتفاق خیلی هم خوشحال نبودیم بنظرمان وارد سیستم آموزشی شدن برات خیلی زود بود. مامانی هم خودش جدا اومد پیش دبستانی ببینه چه خبره و از همونجا رفت سرکار ،

سرویس شما ساعت ۷:۴۵ میومد به همین خاطر بابا مهدی هماهنگ شده بود که دیرتر بره و شما را راهی کنه ، ساعت برگشت هم ساعت ۱۲:۴۵ بود که آقاجون میومد جلو در خونه و از سرویس تحویل می گرفت می رفتی خونه عزیز تا منم بیام 

در پیش دبستانی از قالب مهد بیرون میومدی اما در مجموع اون طور که ما میخواستیم نبود کلا هم بچه ایی نبودی بیایی برام تعریف کنی کجا چه خبره و این منو نگران میکرد که در چه حالی هستی همه تلاش ما این بود که محیط جدید برات دلچسب باشه به خوبی روزهای مهد کودک ، 

به کمک بابا و مامان کلی کاردستی خوشگل درست کردی که از بعضی ها عکس گرفتم 

کلیپ حمایت از کالای ایرانی به نقش خودت را ساختیم که چند تا از عکس های را برات می ذارم 

در برنامه ها ، مراسم عزاداری ائمه ،جشن ها و اردوهای پیش دبستانی شرکت میکردی و صبحگاه اجرا میکردی 

جشن ۲۲ بهمن 

مراسم  قرآنی 

عزاداری اربعین امام حسین (ع)

تیم ورزشی کلاس نور 

اردوی شهر بازی 

این روزها خیلی عاشق دویدن شده بودی در پیش دبستانی با بچه ها مسابقه دو می گذاشتی و دلت می خواست قهرمان دو باشی لباس کاراته میپوشیدی و بابا باشگاه میرفتی اما به قول بابا فقط در باشگاه می دویدی تا بتونی از کریمی ( یکی از همکلاسی ها) جلو بزنی یه شب که خیلی دویدی بودی به بابا گفته بودی" بابا نارنجک پام درد میکنه " منظورت همون قوزک پا بوده😆😆😆(۹۷/۸/۲۹)

همچنان عاشق موبایل و ماشین هستی موبایل نه برای بازی بلکه دلت میخواد برند های مختلف با کارایی هاشون را بدونی و در مورد آنها اطلاعات داشته باشی روزی چند تا کار دستی گوشی درستی میکنی که تعداد اونها بدون اغراق از مرز ۲۵۰ گذشته البته بماند که من مجبور میشم هر از گاهی قدیمی ها را حذف کنم 😏 یه بار بهت در این مورد اعتراض کردم با قیافه حق به جانب گفتی " مامان من عاشق گوشی ام لطفا منو درک کنید "  ۹۸/۹/۲۳😗😗 البته گاهی وقتا هم با موبایل بازی میکردی یه بار بعد بازی به من گفتی " مامان هنوز عطر بازی توی دهنم پیچیده" ۹۸/۸/۱۳🙄🙄 

در انتخاب ماشین اسباب بازی هم خیلی وسواس داشتی و کلا سلیقه ات در این مورد خیلی خاص بود معمولا فروشنده ها از این همه خاص پسندیدن تعجب میکردن حتی اجازه نمی دادی فروشنده بهت پیشنهاد بده یه بار به آقای فروشنده گفتی " لطفا اجازه بدین خودم بچرخم و انتخاب بکنم " انواع مدل های ماشین های فلزی کوچیک را داری از نیسان گرفته تا پیکان ، پراید ، ژیان و فولکس حتی به درخواست خودت بابا هر کشوری که ماموریت رفته ماشین ها یا تاکسی های خاص اونجا را برات آورده ، آرم تمام شرکت های خودروسازی را میشناسی گاهی وقتا یه اطلاعاتی از ماشین ها داری که بابات هم از اونها خبر نداره😊😉

طبق برنامه هر روزه موقع سر کار رفتن من شما خواب بودی و من فقط میبوسیدمت و میرفتم شما با بابا مهدی صبحانه میخوردی و آماده میشدی و طبق برنامه هر روز صبح تماس تصویری با من داشتی گاهی وقتا  می گفتی شرکت را نشون بده یا از لیفتراک موقع جا به جایی فیلم بگیر اسم بعضی از همکارهای مامان را بلد بودی و می گفتی مامان به آقا یا خانم فلان سلام برسون . یه بار سرما خورده بودی باهات تماس گرفتم گفتم خوبی مامان خیلی با مزه گفتی " یکم بیشتر بهترم " 😂😁 تمام اون روز هر موردی میشد با همکار ها می گفتیم یکم بیشتر بهترم 😁

آذر ماه توفیق داشتیم همراه عزیز و خاله ها و ریحانه جون به مشهد مقدس سفر کنیم برای شما تجربه سفر با قطار خیلی جالب و دلچسب بود ، در حرم امام رضا یکی دوبار که نزدیک ضریح شدیم برای بابا مهدی و خاله معصومه دعا میکردی و می گفتی " خدایا بابا مهدی شاد شاد باشه ، خدایا خاله معصومه شاد شاد باشه "😍😘

خدا را شکر که سالم و سلامت بودی و یه جشن یلدای دیگه را خونه عزیز جون دور هم بودیم 

اینم عکس های پاییز و یلدا در پیش دبستانی 

بهمن ماه بود که بابا یه ماشین جدید خرید و این برای شما که عشق ماشین بودی خیلی هیجان داشت هر جا می رفتیم از ماشین جدید تعریف میکردی 😜😝

با توجه به شاغل بودن من شما کلا خیلی مستقل هستی اینو کسانی که باهات ارتباط دارن هم همیشه می گن ، اما تجربه این که من چند روزی نباشم را نداشتی ، اسفند ماه مامانی یه دوره آموزشی پنج روزه در تهران داشت که از ۱۱ تا ۱۵ ام ماه را پیش شما نبودم خوشبختانه شما خیلی خوب با بابا و عزیز همکاری کردی و به پیش دبستانی رفتی و با تماس تصویری هر روز صبح با من اوکی اوکی بودی ، جالب این که توی صحبت ها به من گفتی " مامان میدونستی که بهتره اگه کسی شهر دیگه میره سوغاتی بیاره " 😯🙃 منم اطاعت کردم و یه تاکسی زرد خوشگل  اسباب بازی برات خریدم که خدا را شکر دوست داشتی 

پسرم سعی کردم آنچه از خاطرات شما در پاییز و زمستان ۹۷ را به یاد داشتم خلاصه برات ثبت کنم ، نیمه دوم سال ۹۷ برای خانواده ما به یادماندنی هست که حتما راجع به اون توی یه پست دیگه خواهم نوشت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)