محمد متينمحمد متين، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
محمد مبینمحمد مبین، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رد پای زندگی پسرم

تولدت مبارک

نيما يوشيج در جشن تولد يك سالگي فرزندش نوشت: پسرم يك بهار ، يك تابستان يك پاييز و يك زمستان را ديدي. از اين پس همه چيز جهان تكراريست جز مهرباني . . .   محمد متین عزیزم تولدت مبارک...           ...
8 خرداد 1393

ماه نه و صدای پای بهار

   سلام عزیز مامان حالا دیگه شما به سلامتی و دلخوش ماه نهم را پشت سر گذاشتی ، این روزها مامانی غرق شادیه ، شادی وصف ناپذیر که از همون دوران بچگی با نزدیک شدن به فصل بهار و عید نوروز داشت (یاد عید نوروز خونه پدری بخیر روزهای خیلی خیلی خوشی بود )مامانی عاشق فصل بهاره و شما گل پسرم متولد آخرین ماه بهار، خوشی امسال با حضور شما دو چندان  نه صد چندان شده ، خلاصه این روزها خیلی خوشم خیلی خیلی خدایا شکررررت صدای بال پرستو                              صد...
21 اسفند 1392

هشت ماه

سلام پسر هشت خردادیم در هشت بهمن ماه هشت ماهه شدی هورااااااااا مامانی چند روزیه که شما دقایقی را بدون کمک ما میشینی و سرگرم اسباب بازیهات میشی   و این بهترین هدیه به مامانی در روز تولدش در پانزدهم بهمن بود   هر چند آقای پدر و مامان جون مهربون (مادر آقای پدر مامان جون ) کلی زحمت کشیده بودن و هدایای خوشگلی تدارک دیده بودن که همینجا ازشون تشکر میکنم با این حساب به لطف خدای مهربون فقط  سطر دوم این صفحه از کتاب خاطرات روزهای کودکیت مونده که کامل بشه که وقتی بتونی بای بای کنی اونم کامل میشه ان شا... این روزها حسابی شیطون شدی و تمام تلاشت بلند شدن از جا ریخت و&nb...
18 بهمن 1392

احوالات هفت ماهگی

سلام امروز روز تولد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع)  صبح صورتت را بوسیدم و در گوش گفتم عید مبارک گل نازم  امیدوارم امروز و هر روز محمدی باشی  سال پیش مامانی آرزو میکرد که این روز را در کنار گل پسری باشه و اما کوچکترین عضو خانواده ما و البته کوچکترین عضو مهد کودک قصر فیروزه  این روزها حسابی به مهد کودک عادت کرده و خدا را شکر  مشکلی نداره (به جز سرما خوردگی که از بچه های دیگه در مهد میگره ) صبح ها خیلی خوب با مامانی همکاری میکنه و میذاره مامانی حسابی لباس بپوشوندش   پسرکم  غذا خوردنش خیلی بهتره شده و خیلی وقتا با لذت غذا میخوره ...
29 دی 1392

گل بهارم در زمستان

  یلدای نود و دو اولین شب یلدای پسر بهاریمان بود شب یلدا همگی خونه آقاجون بودیم خوش گذشت عمرت به بلندای شب یلدا مامانی   ...
7 دی 1392

مهد کودک

سلام بعد از کلی فکر تصمیم بر این شد که تا اطلاع ثانویه یعنی تا زمانیکه یه پرستار خوب و قابل اعتماد پیدا کنیم گل پسر به مهد و کودک بره هر چند تصمیم راحتی نبود و مامانی با دنیایی از اضطراب و البته ناراحتی تن به این کار داد روز  شنبه بیست و سوم آذرماه اولین روز مهد محمد متین عزیز بود انقدر مضطرب که چند تا از مادرهایی که اومده بودن بچه هاشون را برسونن دلگرمی میدادن و میگفتن ببین بچه ما الان بزرگ شده اونم از شش ماهگی یا نمیدونم نه ماهگی اومده مهد ..... البته بماند که پسری فقط چند روز مهمون مهد بود بعد دوباره عزیز جون دلش نیومد گفتن چند روزی هم ببرم خونه اونها     ...
7 دی 1392

پسر در تولد پدر

  سلام پانزدهم آذر ماه سالروز تولد آقای پدر بود این اولین جشن تولد پدر بود که پسرک هم حضور داشت و چقدر پدر خوشحال بود بخصوص اینکه محمد متین یاد گرفته بود دست بزند و حالا این شیرین ترین هدیه پدر بود که پسرک برایش دست دسی میکرد صبح  روز چهاردهم با گل پسر برای خرید هدیه و  کیک رفتیم  تولدت مبارک آقای پدر   ...
15 آذر 1392

درس های عزیز

گل پسری ما روز سه شنبه دوازدهم آذر ماه پیش عزیز جون آموزش دس دسی دیده بود طوریکه وقتی مامانی از سر کار اومد شاگرد زرنگ درسهای صبح تا ظهر را به خوبی  جواب داد گل پسر یاد گرفته بود دست بزنه چه صحنه قشنگی بود متشکرم عزیز جون   ...
15 آذر 1392