ماه نه و صدای پای بهار
سلام
عزیز مامان حالا دیگه شما به سلامتی و دلخوش ماه نهم را پشت سر گذاشتی ، این روزها مامانی غرق شادیه ، شادی وصف ناپذیر که از همون دوران بچگی با نزدیک شدن به فصل بهار و عید نوروز داشت (یاد عید نوروز خونه پدری بخیر روزهای خیلی خیلی خوشی بود )مامانی عاشق فصل بهاره و شما گل پسرم متولد آخرین ماه بهار، خوشی امسال با حضور شما دو چندان نه صد چندان شده ، خلاصه این روزها خیلی خوشم خیلی خیلی خدایا شکررررت
صدای بال پرستو
صدای پای بهار!
صدای شادی گنجشکها
صدای بهار!
نگاه و ناز بنفشه
تبسم خورشید
ترانه خواندن باد
جوانه کردن بید.
صدای بوسه باران
صدای خنده گل
صدای کف زدن لحظه ها برای بهار.
دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار.
غم زمانه به پایان نمی رسد،برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار.
لطف خدای مهربون یه پرستار خوب داری که روزها در غیاب مامانی از شما مراقبت میکنه و شما از تاریخ بیست و هفت بهمن ماه دیگه مهد کودک نرفتی یکی دو روزیی مامان جون اومدن پیشتون و حسابی ازت مراقبت کردن بعد هم خاله فاطمه (پرستار) ، روزهای آخر مهد به خاطر تعویض نکردن به موقع حسابی اذیت شدی اما به جاش چند روزی اصلا مامی نشدی و آزاد و راحت بودی هر چند برای ما سخت بود اما همینکه شما بهبود پیدا کردی ما راضی راضی بودیم
آجی جان (خاله کوچیکه که همه بچه ها بجای عمه یا خاله آجی جان صداش میکنن) میگه محمد متین دیگه شده شاه متین مامی که نمیشه هر موقع دلش میخاد بیدار میشه یه نفرم فقط میریزه توی شکمش این یعنی پادشاه
عکس از صبح آخرین روز مهد
حالادیگه مامانی خیالش راحته که راحت توی خونه میخوابی به ، موقع غذا میخوری ، به موقع تمیز میشی و وقتی مامانی از سر کار میاد حسابی سرحال و خندونی و این برای ما یعنی آخر آرامش
عمر مامانی این روزها حسابی فضول ، ببخشید کنجکاو شدی و سر از تمام کشوها و کمد ها و کابینت های خونه در میاری از صددرصد زمان بیداری نود درصدش را ترجیح میدی سر پا باشی و برای خودت بگردی
چهارشنبه هفته پیش برای اولین بار همراه آقای پدر بردیمت آرایشگاه الهی مامانی قربونت بره خیلی خوب همکاری کردی
قبل از پیرایش مو
در حال پیرایش
و در پایان شاه داماد
چند روز پیش هوا خیی خوب بود و ما حسابی حوصلمون سر رفته بود این شد که تصمیم گرفتیم به یه پکنیک سه نفره بریم خوش گذشت بعد هم رفتیم خونه عمو و شما حسابی با پارسا (پسر عمو)بازی کردی
پارسا گل گلاب
عزیز دلم رفتم برای عید نوروز لباس نو برات خریدم بیصبرانه منتظرم عید زودتر برسه اون لباس ها را تنت کنم جوجه من
خونه تکونی خبری نبود تا اینکه پنجشنبه گروه امداد و نجات (عزیز و آجی جان و خاله معصومه) اومدن کلی کمک کردن تا خونه ما هم یه صفایی به خودش بده شما هم اصلا نخوابیدی و با روروئک دنبال عزیر بودی هرجا میرفت میومدی پیشش عزیز خیلی حال کرده بود میگفت پسرم با وفاست
جمعه (روز پرستار بود این روز را به همه پرستارها به خصوص خاله و زندایی مرضیه تبریک میگیم)دعوت بودیم خونه دایی رضا برای جشن تولد محمد مهدی و کوثر همه خاله ها و دایی ها و بر بچه ها بودن کلی به اوضاع شکم رسیدیم ، خیلی بهمون خوش گذشت مامانی عکس های زیادی گرفت که چندتایی را این جا برات میذارم
کیک تولد خوشمزه
شیرین های عمه کوثر و محمد مهدی
محمد مهدی و عمو
آقاجون و عزیز با هشت نوه ماشا الللللله(بجز عو که بجای حسین عکس گرفته که حاضر نبود ) هشتمی گل پسری بغل آقاجون
پدر و پسر
آقاجون و محمد متین
این آخرین مطلب در سال نود و دو است بی شک برای مامانی امسال یکی از بهترین سال زندگیش بود سالی که من در اون مادر شدم آرزو میکنم که سال دیگه دنیا بکام شما و تمام کوچولوهای عزیز کشورم باشه
پسرم
دنیا را برایت شاد شاد و
شادی را برایت دنیا دنیا
آرزو میکنم