محمد متينمحمد متين، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
محمد مبینمحمد مبین، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رد پای زندگی پسرم

خاطرات سه سالگی

سلام مامانی میدونم خیلی دیر به دیر مینویسم شاید به خاطر اینکه من دلم میخاد خاطراتت را خیلی کامل با جزئیات بنویسم که  با وقتی که من دارم سازگار نیست به همین خاطر تصمیم گرفتم حتی اگه فرصت نوشتن نبود عکس هات را بدون توضیح برات به یادگار بذارم مثل الان : گل پسرم یه کم از حرف زدن بامزه ات بگم که بعضی وقتا دلم میخاد بگیرم بخورمت عزیزم ، هنوز فعل منفی یاد نگرفتی توی فعل های منفی فقط " نیست"  را بلدی یعنی برای هر جمله منفی آخرش یه نیست اضافه میکنی مثلا این مکالمه بین من شما رد و بدل شد : مامان :  محمد متین اذیت نکن مامان اعصابم خرد میشه متین: اعصابم خرد میشه نیست ...
13 تير 1395

دو سال و نیم

سلام به لطف خدای مهربون محمد متین عزیزم دو سال و نیم  شد . سی ماه تمام سپری شد این دسته گل تقدیم به پسر گلم یه کیک ساده مامان پز و یه بهانه شادی تلاش برای خاموش کردن شمع ها   هدیه برای  آقا متین که مناسب گروه سنی 3 تا 6 سال بود اما پسرم خیلی خوشش اومد و خیلی خوب هم استفاده کرد و ما تا پاسی از شب مراسم شمع فوت کنون داشتیم چرا که گل پسری عاشق شمع فوت کردن و تولد تولد بود   در پایان خنده زورکی و چه زود گذشت از اضطراب من برای سپردن پسر شش ماهه ام  به مهد خدای مهربان تو را سپاس به قول محمد متین خدایا شکرتتتتتتتتت   ...
10 آذر 1394

همه رنگ

سلام گل پسر مامانی از اونجایی که فرصت نبود بعضی از پست ها بدون عکس شد، داشتم عکس هایت را مرور میکردم  خیلی از اون ها در وبلاگت نبود این شد که تصمیم گرفتم پست جدید با عکس های  قبلی بذارم محمد متین خیلی گل دوست داره  ، بابایی براش یه دسته گل خوشگل خریده ، پسری بو میکنه و میگه به به !!!!! محمد متین عاشق حیوانات محمد متین در پاییز هزار رنگ باغ بهادران و در آخر مرد و کوچک .....       ...
4 آذر 1394

حال و هوای مهد کودک

سلام گل پسرم  از اول مهر ماه لباس فرم مهد کودک  مهبان را پوشیدی و در جشن شروع مدارس شرکت کردی خیلی بانمک شدی مامانی اولین لباس فرم کیف مهد کودک با عکس گل پسری اینم محمد متین در لباس مهدکودک همزمان با شروع فصل جدید خرید پاییزی گل پسری ...
17 آبان 1394

روزهای دوسالگی

سلام نزدیک به یک سال از نوشتن آخرین مطلب وبلاگت میگذره ، در یکسال گذشته مامانی فشار کاری زیادی داشت درس خوندن هم بطور رسمی از مهر ماه 93 به اون اضافه شد (مامانی کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی قبول شد ) همه اینها به یک طرف شما ماشاالله خیلی خیلی خیلی زیاد شیطون شدی جوری که من بارها احساس میکردم کم آوردم خیلی کنجکاو در عین حال باهوش هستی این کار را سخت تر میکنه ،  محمد متین آروم و ساکت ماه های اول زندگیش تبدیل به یه پسر شیطون و بلا شد ، از همون شروع راه رفتن  روز به روز قدرت انجام کارهات بیشتر شد ، تمام وسایل خونه را جمع کردیم برای یخچال قلاب مخصوص درست کردیم تا هر لحضه مجبور نباشیم شما را از یخچال بیرون بیاریم ، خیلی از...
18 شهريور 1394

دومین پاییز

پسرگلم اومدم بنویسم که خیلی خیلی خوردنی شدی   کلی کلمه جدید یادگرفتی : بابا، خاله ، به به ، آبو ، اده (همون بده خودمون ) ، در در ، ... برامون شیرین زبونی میکنی   یادگرفتی سلام میدی خیلی بانمک سلااااااام را کشیده ادا میکنی گاهی وقتا حتی وقتی میری اتاق دیگه میایی بازم سلام میدی     از سرکار که برمیگردم  قند توی دلم آب میشه برای سلام کردنت مامانی قربون پسر با ادبم بشم جدیدا یاد گرفتی وقتی چیزی را که دوست داری بهت میدیم زیر لب میگی "دست " اوایل متوجه نمیشدیم   حالا فهمیدم منظورت همون "دست دردنکنه " است که به صورت کاملا خود جوش یادگرفتی الهی مامان قربون اون تشکر کر...
9 مهر 1393

خاطرات

سلام چند وقتی بود که به دلیل مشغله زیاد کاری و بعد هم در خدمت محمد متین بودن فرصتی نبود تا  از خاطرات گل پسرم بنویسم حالا اگه بخوام به ترتیب وقوع اتفاقات مطلب بنویسم عرض میکنم که : سه شنبه 12/1/93 دوتا از دوندون های جلو همزمان باهم بیرون زدن دندونهایی درشت و با فاصله از هم روز یکشنبه 14/2/93 پسر گلم حرکت قشنگ بای بای را برای اولین بار برای مامان جونش انجام داد و با کلی قربون صدقه مواجه شد و حالا خوشحالم   که بگم صفحه 34 از خاطرات روزهای کودکی تکمیل شد به سلامتی روز سه شنبه 23/2/93 اولین سفر محمد متین به شمال اتفاق افتاد در این سفر که همراه خانواده خاله بودیم کلی بهمون خوش گذشت و محمد متین حسابی آب بازی کرد و د...
18 خرداد 1393