خاطرات سه سالگی
سلام مامانی میدونم خیلی دیر به دیر مینویسم شاید به خاطر اینکه من دلم میخاد خاطراتت را خیلی کامل با جزئیات بنویسم که با وقتی که من دارم سازگار نیست به همین خاطر تصمیم گرفتم حتی اگه فرصت نوشتن نبود عکس هات را بدون توضیح برات به یادگار بذارم مثل الان : گل پسرم یه کم از حرف زدن بامزه ات بگم که بعضی وقتا دلم میخاد بگیرم بخورمت عزیزم ، هنوز فعل منفی یاد نگرفتی توی فعل های منفی فقط " نیست" را بلدی یعنی برای هر جمله منفی آخرش یه نیست اضافه میکنی مثلا این مکالمه بین من شما رد و بدل شد : مامان : محمد متین اذیت نکن مامان اعصابم خرد میشه متین: اعصابم خرد میشه نیست ...
نویسنده :
مامانی
14:06