خاطرات سه سالگی
سلام مامانی
میدونم خیلی دیر به دیر مینویسم شاید به خاطر اینکه من دلم میخاد خاطراتت را خیلی کامل با جزئیات بنویسم که با وقتی که من دارم سازگار نیست به همین خاطر تصمیم گرفتم حتی اگه فرصت نوشتن نبود عکس هات را بدون توضیح برات به یادگار بذارم مثل الان :
گل پسرم یه کم از حرف زدن بامزه ات بگم که بعضی وقتا دلم میخاد بگیرم بخورمت
عزیزم ، هنوز فعل منفی یاد نگرفتی توی فعل های منفی فقط " نیست" را بلدی یعنی برای هر جمله منفی آخرش یه نیست اضافه میکنی مثلا این مکالمه بین من شما رد و بدل شد :
مامان : محمد متین اذیت نکن مامان اعصابم خرد میشه
متین: اعصابم خرد میشه نیست
مامان : هست
متین با صدای بلند : هست نیست
و حالا این منم
خیلی سریع کلمات را یاد میگیری و کاربرد اون را هم خوب میفهمی ، تکیه کلام مامان " خدایا شکرت" هست حالا شما هم یاد گرفتی هر شرایط خوبی که برات پیش میاد ناخودآگاه میگی "خدایا شکرت " الهی قربونت برم مامانی واقعا خدایا برای همچین گل پسری شکرت
مامانی موقع که شوکه میشه بی اختیار میگه " یا حسین"
حالا شما یاد گرفتی هر وقت در محکم بسته میشه میگی "یا عوسین "(یا حسین) بابا مهدی ، یا من اگه از روی دست انداز با سرعت رد بشم بلند میگی "یا عوسین مامان ماشین گناه داره " فکرش را بکن آدم دلش میخاد فرمون ماشین را ول کن همونجا بگیر قورتت بده
گاهی وقتا صدات میزنم میگم متین کجایی با اعتماد به نفس میگی : "دارم کارام را انجام میدم شما درسهات را بخون مامان " یاد بچگی خودم که میافتدم میبینم تا 6 سالگی نسبت های فامیلی را نمیدونستیم حالا شما با عزیز تلفنی صحبت میکنی بعد مگی مامان بیا مامانت (بدون اینکه من تا حالا راجع این موضوع حرفی زده باشم ) عزیز اون طرف تلفن قربون صدقه منم اینطرف گیج و ویج
کلا خیلی مهربون و حساسی هر تغیردر صورت من را سریع متوجه میشی ، ناراحتی عصبانییت هر وقت گریه میکنم سریع میری دستمال کاغذی میاری با لحن قشنگت میگی : " گریه نکن مامان جان ، اشکات را پاک کن ، خوشحال باش " اینجوری که میکنی آدم دلش میخاد همش گریه کنه تا شما نازش را بکشی در مورد تغیرات محیط هم همینطور زود متوجه میشی مثل دخترا میگی "وای چه خوچله (خوشگله)مامانی من برات خریدم " حالا ممکنه من فقط یه جفت جوراب عوض کرده باشم
به معنی واقعی عاشق ماشین و ماشین سواری هستی همیشه باید یه سوئیچ دستت باشه استارت زدن را که خیلی وقته یاد گرفتی الان دیگه ترمز دستی میخابونی و به آقاجون میگی پاهات را به پدال گاز و ترمز برسونه (خدا بهمون رحم کنه ) خاله اینا یه ماشین ریو دارن میگه خاله این میوی منه ها ، موقع رانندگی من کلی ایراد میگیری مامان بوق نزن ، مامان تصادف میکنیم ها و... کلا خیلی مستقل هستی دوست داری تمام کارهات را خودت انجام بدی تازه گی ها کیف کوچیک مامانی (کیف پاسپورتی ) برداشته چند تا کارت بانکی ، یه خودکار ، سوئیچ و گوشی قدیمی بابا را گذاشتی انداختی رو دوشت میگی " این کیف آقا متین " (دقت کنین به خودش میگه آقا متین)
کلا خیلی اجتماعی هستی به غریبه و آشنا که میرسی سلام میکنی تا جواب سلام هم ندن دست بردار نیستی ، گاهی وقتا پشت چراغ قرمز شیشه ماشین را پایین میدی و شروع به حرف زدن با راننده های اطراف میکنی
مامانی اصلا نمیشه سرت کلاه بذاریم (منظورم گولت بزنیم ) حواست به همه چیز هست . چند شب پیش بابایی برات بستنی خریده بود توی ماشین بخوری ، بابا حین رانندگی گفت یه گاز بستنی بده وقتی دادی بابا یه گاز بزرگ خورد بلند گفتی " کوچولو کوچولو "بعدا که دوباره بستنی خواست بهش گفتی " پارک ، مغازه ، بستنی " ترجمه اش اینکه ماشین پارک کن برو مغازه بستنی بگیر .
دو سه ماهی با پسر همسایه بالایی آقا کیان حسابی دوست شده بودین طوری که وقتایی که خونه بودیم یا کیان پایین بود یا شما بالا کلی با هم بازی میکردین و خیلی با نمک با هم حرف میزدین ، اما ماه پیش دوست شما از این خونه رفتن هنوزم هر از گاهی یاد کیان میکنی
از علاقه ات به خاله مسی (معصومه) کم که نشده که هیچ روز به روز هم بیشتر و بیشتر میشه ، طوری که اگه خاله باشه مامان اصلا مفهوم نداره ( البته بگم منم اگه خاله ایی مثل اون را داشتم که کلی باهام بازی کنه ، کلی هوامو داشته باشه ، وقت وبی وقت بره مهد ببردم خونه و برام خرید بکنه و .... عاشقش میشدم ) کلا جدا شدن از این خاله یعنی اشک و اه تا سر حد بد شدن حالت ، 28 خرداد تولد خاله جون بود باهم رفتیم غافلگیرش کردیم
و اما خبر مهم اینکه از روز 16 خرداد با مامی (پوشک)خداحافظی کردی و وارد مرحله جدیدی از زندگیت شدی اینم از لطف عزیز جون بود که شما را پنج روزی نذاشت بری مهد کودک و برد خونه خودشون و همونجا آموزش ها شروع شده بود استاد که عزیز باشه و شاگرد متین معلومه نتیجه کار خیلی عالی میشه ، طوری که حتی نصف شبا هم بیدار میشی میگی مامان پی پی دارم توی مهد هم ازت راضی بودن خیلی استرس این مورد را داشتم اما گذشت مرسی عزیز مرسی متین جالبیش به اینکه یبار آجی جان (به خاله کوچیکه آجی جان میگی به رسم بقیه نوه ها ) شما را برد دستشویی بهت گفت : آفرین خاله حالا جایزه چی میخای؟؟ شما گفتی " یه میو میخام ( همون ریو خودمون چیزی نمیخاست پسرم )