محمد متينمحمد متين، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
محمد مبینمحمد مبین، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رد پای زندگی پسرم

خاطرات سه سالگی

1395/4/13 14:06
نویسنده : مامانی
177 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

میدونم خیلی دیر به دیر مینویسم خجالتشاید به خاطر اینکه من دلم میخاد خاطراتت را خیلی کامل با جزئیات بنویسم که  با وقتی که من دارم سازگار نیست به همین خاطر تصمیم گرفتم حتی اگه فرصت نوشتن نبود عکس هات را بدون توضیح برات به یادگار بذارم مثل الان :

متین و کیان

متین و ماشین

گل پسرم یه کم از حرف زدن بامزه ات بگم که بعضی وقتا دلم میخاد بگیرم بخورمت خوشمزهخندونک

عزیزم ، هنوز فعل منفی یاد نگرفتی توی فعل های منفی فقط " نیست"  را بلدی یعنی برای هر جمله منفی آخرش یه نیست اضافه میکنیتعجب مثلا این مکالمه بین من شما رد و بدل شد :

مامان :  محمد متین اذیت نکن مامان اعصابم خرد میشه

متین: اعصابم خرد میشه نیست

مامان : هست

متین با صدای بلند : هست نیست

و حالا این منمقه قههخنده

خیلی سریع کلمات را یاد میگیری و کاربرد اون را هم خوب میفهمی ، تکیه کلام مامان  " خدایا شکرت" هست حالا شما هم یاد گرفتی هر شرایط خوبی که برات پیش میاد ناخودآگاه میگی "خدایا  شکرت " الهی قربونت برم مامانی بوسواقعا خدایا برای همچین  گل پسری شکرتمحبتمحبت

مامانی موقع که شوکه میشه بی اختیار میگه " یا حسین"

حالا شما یاد گرفتی هر وقت در محکم بسته میشه میگی "یا عوسین "(یا حسین) بابا مهدی ، یا من اگه از روی دست انداز با سرعت رد بشم بلند میگی "یا عوسین مامان ماشین گناه داره " فکرش را بکن آدم دلش میخاد فرمون ماشین را ول کن همونجا بگیر قورتت بدهبغلبغل

گاهی وقتا صدات میزنم میگم متین کجایی با اعتماد به نفس میگی : "دارم کارام را انجام میدم شما درسهات را بخون مامان "تعجب یاد بچگی خودم که میافتدم میبینم تا 6 سالگی نسبت های فامیلی را نمیدونستیم  حالا شما با عزیز تلفنی صحبت میکنی بعد مگی مامان بیا مامانت (بدون اینکه من تا حالا راجع این موضوع حرفی زده باشم ) عزیز اون طرف تلفن قربون صدقهبوسمحبت منم اینطرف گیج و ویج تعجب

کلا خیلی مهربون و حساسی هر تغیردر صورت من را سریع متوجه میشی ، ناراحتی غمگین عصبانییت عصبانی هر وقت گریه میکنم گریهسریع میری دستمال کاغذی میاری با لحن قشنگت میگی : " گریه نکن مامان جان ، اشکات را پاک کن ، خوشحال باش " اینجوری که میکنی آدم دلش میخاد همش گریه کنه تا شما نازش را بکشیزبان در مورد تغیرات محیط هم همینطور زود متوجه میشی مثل دخترا میگی "وای چه خوچله (خوشگله)مامانی  من برات خریدم " حالا ممکنه من فقط یه جفت جوراب عوض کرده باشم

به معنی واقعی عاشق ماشین و ماشین سواری هستی همیشه باید یه سوئیچ دستت باشه استارت زدن را که خیلی وقته یاد گرفتی الان دیگه ترمز دستی میخابونی و به آقاجون میگی پاهات را به پدال گاز و ترمز برسونه (خدا بهمون رحم کنه ) خطاخطاخاله اینا یه  ماشین ریو دارن میگه خاله این میوی منه ها ، قه قههقه قههموقع رانندگی من کلی ایراد میگیری مامان بوق نزن ، مامان تصادف میکنیم ها و... کلا خیلی مستقل هستی دوست داری تمام کارهات را خودت انجام بدی تازه گی ها کیف کوچیک مامانی (کیف پاسپورتی ) برداشته چند تا کارت بانکی ، یه خودکار ، سوئیچ و گوشی قدیمی بابا را گذاشتی انداختی رو دوشت میگی " این کیف آقا متین راضی(دقت کنین به خودش میگه آقا متین)

کلا خیلی اجتماعی هستی به غریبه و آشنا که میرسی سلام میکنی تا جواب سلام هم ندن دست بردار نیستی ، گاهی وقتا پشت چراغ قرمز شیشه ماشین را پایین میدی و شروع به حرف زدن با راننده های اطراف میکنیچشمک

مامانی اصلا نمیشه سرت کلاه بذاریم (منظورم گولت بزنیم ) حواست به همه چیز هست . چند شب پیش بابایی برات بستنی خریده بود توی ماشین بخوری ، بابا حین رانندگی گفت یه گاز بستنی بده وقتی دادی  بابا یه گاز بزرگ خورد بلند گفتی " کوچولو کوچولو "بعدا که دوباره بستنی خواست بهش گفتی " پارک ، مغازه  ، بستنی " ترجمه اش اینکه ماشین پارک کن برو مغازه بستنی بگیر .چشمک

دو سه ماهی با پسر همسایه بالایی  آقا کیان حسابی دوست شده بودین طوری که وقتایی که خونه بودیم یا کیان پایین بود یا شما بالا  کلی با هم بازی میکردین و خیلی با نمک با هم حرف میزدین ، اما ماه پیش دوست شما از این خونه رفتن هنوزم هر از گاهی یاد کیان میکنیدلخور

از علاقه ات به خاله مسی (معصومه) کم که نشده که هیچ روز به روز هم بیشتر و بیشتر میشه محبت، طوری که اگه خاله باشه مامان اصلا مفهوم نداره  دلشکسته( البته بگم منم اگه خاله ایی مثل اون را  داشتم که کلی باهام بازی کنه ،  کلی هوامو داشته باشه ، وقت وبی وقت بره مهد ببردم خونه و برام خرید بکنه و .... عاشقش میشدم ) کلا جدا شدن از این خاله یعنی اشک و اه تا سر حد بد شدن حالت ، 28 خرداد تولد خاله جون بود باهم رفتیم غافلگیرش کردیمبوسمحبت

و اما خبر مهم اینکه از روز 16 خرداد با مامی (پوشک)خداحافظی کردی بای بایو وارد مرحله جدیدی از زندگیت شدی اینم از لطف عزیز جون بود که شما را پنج روزی نذاشت بری مهد کودک و برد خونه خودشون و همونجا آموزش ها شروع شده بود استاد که عزیز باشه و شاگرد متین معلومه نتیجه کار خیلی عالی میشه ، طوری که حتی نصف شبا هم بیدار میشی میگی مامان پی پی دارم توی مهد هم ازت راضی بودن خیلی استرس این مورد را داشتم اما گذشت مرسی عزیز تشویقمرسی متین تشویقجالبیش به اینکه یبار آجی جان (به خاله کوچیکه آجی جان میگی به رسم بقیه نوه ها ) شما را برد دستشویی بهت گفت : آفرین خاله حالا جایزه چی میخای؟؟ شما گفتی "  یه میو میخام ( همون ریو خودمون چیزی نمیخاست پسرم )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)