محمد متينمحمد متين، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
محمد مبینمحمد مبین، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رد پای زندگی پسرم

خاطرات

1393/3/18 13:42
نویسنده : مامانی
217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چند وقتی بود که به دلیل مشغله زیاد کاری و بعد هم در خدمت محمد متین بودن فرصتی نبود تا  از خاطرات گل پسرم بنویسم حالا اگه بخوام به ترتیب وقوع اتفاقات مطلب بنویسم عرض میکنم که :

سه شنبه 12/1/93 دوتا از دوندون های جلو همزمان باهم بیرون زدن دندونهایی درشت و با فاصله از هم

روز یکشنبه 14/2/93 پسر گلم حرکت قشنگ بای بای را برای اولین بار برای مامان جونش انجام داد و با کلی قربون صدقه مواجه شد و حالا خوشحالم   که بگم صفحه 34 از خاطرات روزهای کودکی تکمیل شد به سلامتی

روز سه شنبه 23/2/93 اولین سفر محمد متین به شمال اتفاق افتاد در این سفر که همراه خانواده خاله بودیم کلی بهمون خوش گذشت و محمد متین حسابی آب بازی کرد و در ساحل کلی ماسه بازی

 جاده های شمال

 ماسه بازری

رد پا

پدر و پسر

برای پسری بصورت اتفاقی یه جشن تولد کوچولو روز جمعه 3/3/93 گرفتیم

کیک تولد جشن 1

 محمد متین حسابی در این روز شیطنت کرد از آب بازی در حمام گرفته تا کشف جای کاکائو در کابینت ها

موش در انبار کاکائو

گل پسرم از اواخر اردیبهشت حرکت های جالبی برای راه رفتن می زد و با تشویق کردن یکی دو قدم بر می داشت اما روز شنبه 4/3/93 به تنهایی چند قدم برداشت و تلو تلو کنان راه رفت ، خودش کلی هیجان زده بود  با این حساب رکورد راه افتادن را در خانواده مامانی شکوند

و اما جشن تولد اصلی پسرم روز سه شنبه مورخ 6/3/93 همزمان با عید مبعث  به همراه خانواده مامان و بابا برگزار شد مامان و بابا از قبل کلی بدو بدو کردن تا این جشن به خوبی برگزار بشه (هر چند بنظرم جای کار زیادی داشت اما بضاعت ما این بود مامانی ) هر چند اصلا فرصت نشد ازت عکس بگیرم شما هم خیلی حوصله نداشتی

جشن تولد

تزئینات

تزئینات 2

تزئینات

کیک تولد جشن 2

تاریخ و ساعت تولد

ساعت 22:50 روز  پنج شنبه 8/3/93 لحظه یک سالگی محمد متین

لحظه تولدت یه شمع روشن کردیم و به یاد جمله دکتر حسابی که می گفتند : "در تفکر ایرانی نور همیشه واجد جنبه تقدس و سمبل هدایت و پاکی بوده و خاموش کردن آن یک کار منفی قلمداد شده است . ایشان می گفتند اگر می بینید غربی ها این کار را می کنند، شاید دلیلی برای خودشان دارند; ولی این کار با فرهنگ ما ایرانی ها سازگار نیست " ماهم گذاشتیم شمع یکسالگیت روشن بمونه بسوزه

روز  پنج شنبه 8/3/93 همراه مامان و بابا رفتیم که واکسن یکسالیگت را بزنی  کمی تب کردی که البته فکر کنم به خاطر رویش دندون های جدیدت در تاریخ 10/3/93 بود با این حساب حالا صاحب پنج و نیم دندون شدی

آقای پدر در تاریخ 25/3/93 یه سفر کاری 10 روزه به چین داشت که ما در این فرصت حسابی مهمونی دو نفره رفتیم البته بماند که کلی بهونه بابا را  گرفتی من فکرش را هم نمیکردم که اینقدر دلتنگ بابایی بشی عصر ها کلید دستت میگرفتی میخواستی در را باز کنی تا بقول خودت بری در در

و اما این روزها حسابی شیطون شدی خیلی خیلی شیطنت میکنی یه وقتایی اشکم در میاد ازت غافل بشم کل برنج ها را از سطل برنج پخش زمین کردی ، خاک گلدون ها را خالی میکنی ،

صداهای جدید در میاری آوای بعضی از کلمات را در ادا میکنی  مثل عجیجم (عزیزم)

 خاله بهت میگه محمد متین بوس بده سرت را نزدیک صورت خاله میبری

صدای اذان که میاد بلند مگی ال ال ( الله اکبر)

آقاجون صداش را کلفت میکنه و صدات میکنه وشما دقیقا میخای حالت صدای آقاجون را دربیاری

تنها زمانی یه یه کمی فقط یه کمی آروم میشی وقتیه که صدای دعای حدیث کساء میاد (الهی مادر بقربونت بشه)

خلاصه شیرین شدی حسابی

 

پسندها (1)

نظرات (1)

یک دوست
25 مرداد 93 23:29
سلام اجیجم خوش به حالت مامان به این خوبی داری وبلاگ به این قشنگی برات درست کرده و اینقده دوست داره.