پسرم پنج ماهگیت مبارک
پسرم پنج ماهگیت مبارک
شکر خدا که یکماه دیگه به خوبی خوشی گذشت و شما کلی کارهای جدید یاد گرفتی کلی برای خودت دلبری کردی با گذشت یکماه از فصل پاییز کم کم شروع به پوشیدن لباس های گرم کردی
صورتت به گردی دگمه لباست عمه میگفت این خودش یه دگمه اس باید ببریمش خرازی بفروشیمش
مامانی که سر کار میرفت خونه آشناها رفتی
برای دقایقی توی روروئک بازی میکردی
با سه انگشت تعجب میکردی
به مامانی در کارهای خونه کمک میکردی(ریختن کردن اشغال لوبیا سبز روی فرش)
گاهی وقتا که ازت غافل میشدیم با صحنه های جالبی روبرو میشدیم
اون برگه که در دستان شما ریز ریز شده چیزی نیست جز اهداف آقای پدر برای آینده کارهاش که با همفکری مامانی نوشته شده بود و حالا
دیگه صدای جیغ جیغ نبود به قول بابایی صدای شبیه غرش بچه شیر در می اوردی
یه کمی فقط یه کمی نق میزدی اون به خاطر خارش لثه هات بود الهی من به فدات بشم میدونم خیلی اذیت میشدی
اما با همه اینها تو همون کودک معصوم ما بودی
کودکی که فاصله بین گریه و خنده اش یک ثانیه هم نیست
ثانیه بعد