پاییز و زمستان ۹۵
سلام
سه سالی از ننوشتن خاطراتت در وبلاگ میگذره که شاید چندین دلیل وجود داشته باشه ،اما مهم اینکه که الان که در روزهای مرخصی بسر میبرم تصمیم گرفتم دوباره خاطراتت را اینجا بنویسم
از جمله خاطرات پاییز ۹۵ جشن تولد ۳۷ سالگی بابایی بود که سومین سالی بود که شما هم حضور داشتی
مامانی هم در بهمن ماه این سال از پایان نامه ارشد دفاع کرد که شما و بابایی هم حضور داشتین دیگه مامانی از درس راحت شد 😁😁😁
از جمله خاطرات خوب زمستان ۹۵ خرید خونه جدید نزدیک خونه آقاجون بود به حدی نزدیک که کمتر از ۵ دقیقه پیاده روی داریم 😉😉خونه بزرگ تر و تجربه های جدید تر ،خان دایی برای پیدا کردن این خونه خیلی زحمت کشید که خدا را شکر یه خونه خیلی خوب با دسترسی عالی و همسایه های مهربون داریم . اول اسفند مامان مرخصی گرفت و اسباب کشی با کمک و شور شوق خانواده انجام شد. از ۴ اسفند هم دیگه شما با مامان به مهد کودک میرفتی مامان صبح زود شما را به مهد می رساند بعد هم سر کار میرفت ،مهد کودک مهبان با خاله نازنین مهربون که رختخواب شما را آماده کرده و اتاق گرم و نرم از شما استقبال میکرد و شما می تونستی تا ساعت ۸ و ۹ صبح راحت بخوابی .